درباره وبلاگ


از غروب لحظه ها دلگیر میشوم.خسته از مصیبت تکرار! به یاد قلکی می افتم که ان سکه زیرین را پذیرا شد .میان دل و من ،عهدنامه ای به امضا میرسد که ریشه ی غفلت را بسوزانیم و هر روز در قلک فردای خویش ، ذخیره ای از نور داشته باشیم . پیراهنم را از گرد نزدیک بینی، میتکانم و عینک اخرت نگری را بردیده ی دل میگذارم. جهان چه فراخنای عظیمی است !!! ای کاش بتوانم ((مساحت ))خوبیها را اندازه بگیرم ، ولی هیچ گاه گرد بدیها نگردم !
آخرین مطالب
پيوندها


آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 269
بازدید کل : 83018
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1

دانلود بازي هاي ايفون ايپدو ايپاد

از نـســـــــلـ آفـتـابـــــــــــ




دوستای خوبم  

کتاب خاک های نرم کوشک درباره ی زندگی وخاطرات شهید عبدالحسین برونسی هست

واقعا کتاب بینظریه که بلا استثنا همه رو تحت تاثیر قرار میده و یکی از پر تیتراژترین کتاب های دفاع مقدس بدون هیچگونه حمایت رسانه ای هست حیفم اومد که این کتاب رو بهتون معرفی نکنم .

در پایان این کتاب نامه هایی از  خوانندگان کتاب چاپ شده که من یکیشو براتون میذارم

بسمه تعالی

دانش آموزی داشتم به نام مسعود . او در بی انضباطی و شرارت زبانزد بود. مدیر معاونین و حتی مشاور دبیرستان از دست او عاصی شده بودند . من مربی پرورشی آن دبیرستان بودم خیلی دلم میخواست با او گفتگو کنم اما جراتش را نداشتم میترسیدم کم بیاورم .

به هر حال روزها گذشت پرونده ی تربیتیه مسعود روز به روز سنگین تر شد . شورای معاونین تصمیم به انتقال او از دبیرستان گرفتند .تعهد پشت تعهد از او گرفتند . نه فقط او حتی پدر و مادرش هم تعهد دادند . اما نشد که نشد .

تا این که یک روز کتاب خوب خاک های نرم کوشک به دستم رسید . آن را چند بار خواندم نخواندم بلکه زندگی کردم نه با کتاب که با شهید نه باخود شهید بلکه با همه ی آنچه که به او رسیده بود نه این که من هم رسیده باشم اما فتح بابی شد برای حرکت من حرکت به سوی همه ی خوبی ها و آرمان های آن شهید که او به خاطر همان ها به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

خلاصه کتاب را هدیه کردم به مسعود . به قول خودش این اولین کتاب و اولین هدیه ی ارزشمند معنوی بود که از کسی به او میرسید . تا آن روز هیچ کس او را قابل هدیه هم نمیدانست .

یک ماه بعد اورا دیدم . او هم مرا دید . نه در مدرسه که در خیابان.با ظاهری آراسته و موهایی که دیگر اجق وجق نبود. ساده وبی آلایش. مسعود گفت:((هیچ چیز به اندازه ی این کتاب در من تاثیر نکرد و بیش از ده مشاور با من صحبت کردند. اما من صادق تر از نوشته های این کتاب و پاک تر از شخصیت این شهید ندیدم از حالا به بعد میخواهم آدم شوم.آدم.))

جعفر کاظمی .پایگاه شهید همت پیشوا84/4/4

کتاب خاک های نرم کوشک نوشته ی سعید عاکف 

 



سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : سمـیــــــــــه

یک بار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد.میگفت:((کنار یکی از زاغه ی مهماتها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص مهمات میگذاشتیم و درشان را میبستیم .گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادر مشکی !داشت پا به پای بچه ها مهمات میگذاشت توی جعبه ها. با خودم گفتم :حتما از این خانمهاییه که میان جبهه .

اصلا حواسم نبود که هیچ زنی را نمیگذارند وارد این منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم . مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می امدند .انگار آن خانم را نمیدیدند . قضیه عجیب برام سوال شده بود.موضوع عادی به نظر نمیرسید.

کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست .رفتم نزدیکتر . تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کردم  و خیلی با احتیاط گفتم :خانم!جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین.

رویش طرف من نبود . به تمام قد ایستاد و فرمود:مگر شما در راه برادر من زحمت نمیکشید؟

یک آن یاد امام حسین(علیه السلام) افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد .خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع رو گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمیدانستم چه بگویم. خانم همان طور که رویشان آن طرف بود فرمودند:هرکس یاور ما باشد البته ما هم یاوری اش میکنیم.

همسر شهید برونسی



سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 12:2 ::  نويسنده : سمـیــــــــــه

سلام دوستای خوبم

 من قبل از عید از طرف دانشگاه رفتم اردوی راهیان نور جای همتون خالی بود . 

چی براتون بگم از اونجا که هرچی بگم کم گفتم اونایی که رفتم میدونن اونجا کربلاییه واسه خودش هرکس هم که نرفته ایشالله قسمتش بشه من که برای اردوی سال دیگه لحظه شماری میکنم .

خداییش من توی این سفر دیدم نسبت به همه چیز عوض شدقبل از سفر به بعضی از دوستام که میگفتم بیاید برای اردو ی راهیان نور ثبت نام کنیم بهم می گفتن :((چه کاریه بری اونجا گریه زاری کنی اعصابت خورد بشه ولش کن چه حوصله ای داری!!!!!!!!!)) ولی من همش فکر میکردم اگه نرم یه چیزی رو از دست میدم و واقعا هم همینطور بود . درسته ما اونجا خیلی گریه کردیم ولی هیچ کدوم از اشکامون باعث اعصاب خوردیمون که نشد روحمونم صیقل داد .باور کنید به شادی رسیدیم .همون شادی واقعی که از ارامش درونی نشئات میگیره .

یادمه وقتی که تو اتوبوس بودیم و داشتیم از اصفهان حرکت میکردیم کنار دستیم به من گفت که بار سومشه داره میره مناطق جنگی بهم گفت که این سفرو خیلی بیشتر از صدتا سفر به کیش و دبی و ..........دوست داره از شما چه پنهون اولش حرفشو درک نکردم ولی وقتی رسیدیم و به فکه و طلاییه و شلمچه و اروند رود و یادمان شهید چمران رفتم حرف اون دوستم رو خوب فهمیدم .

از حرفای راوی هایی که برامون درباره ی جنگ صحبت کردن خیلی چیزهای مهمی فهمیدم واقعا فهمیدم که خدا ملتمون رو حفظ کرده .به قول یکی از روایتگرا جنگ ایران وعراق جنگ جهانیه سوم بود ه درواقع ایران با پنجاه تا کشور دنیا به طور مستقیم و غیر مسقیم جنگید حتی چند تا کشورها نیرو فرستادن برای جنگ میگفتن که ما از جند تا کشور اسیر داشتیم .همه ی اینا یعنی مردم ملت ما برای حفظ خاک کشورشون جلوی یه دنیا ایستادن والبته چون به حق بودن ودست خدا یارشون بود پیروز شدن .

 افتخار میکنم که ایرانیم.

دوستای خوبم من دو سه سالی بود که دوست داشتم شهدا دعوتم کنند اما قسمت نمیشد واسه همین اینبار خیلی دعا کردم از ته دل از خدا خواستم وبرای شادی روح شهدا صلوات فرستادم تا بلاخره دعوتم کردن .

میخوام بهتون بگم شمام هرطور شده خودتونو بندازید به شهدا و هرطوری شده ازشون دعوت بگیرید به خدا قسم که پشیمون نمیشید فقط یادتون باشه دست خالی از پیش شهدا برنگردین که ضرر میکنید .

التماس دعا



سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : سمـیــــــــــه

در سال هزار و سیصد و بیست ویک در روستای ((گلبوی کدکن))از توابع تربت حیدریه قدم به عرصه ی هستی نهاد .

روحیه ی ستیزه جویی با کفر وطاغوت از همان اوان کودکی با جانش عجین میگردد کما این که در کلاس چهارم دبستان به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی درس را رها میکند .

در سال هزارو سیصدو چهل و یک به خدمت زیر پرچم احضار میشود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی از همان ابتدا مورد اهانت و ازار افسران و نظامیان طاغوتی قرار میگیرد .

سال هزارو سیصدو چهل وهفت سال ازدواج اوست.برای این مهم خانواده ی مذهبی وروحانی را انتخاب میکند و همین سر اغاز دیگری میشود برای انسجام مبارزات بی وقفه ی او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور .همین سال اعتراضات او به برخی خدعه های پهلوی (مثل اصلاحات ارضی)به اوج خود میرسد که در نهایت به رفتن او وخانواده اش به شهر مشهد وسکونت در انجا می انجامد که این نیز فصل نوینی در زندگیه او رقم میزند .

پس از چندی باهدفی مقدس به کار سخت بنایی روی می اورد و رفته رفته در کنار کار مشغول خواندن دروس حوزه نیز میشود .بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتن های پی درپی و شکنجه های وحشیانه ی ساواک از این مهم باز می ماند.

باشروع جنگ تحمیلی در اولین روزهای جنگ به جبه روی می اورد که به خاطر لیاقت ورشادتی که از خود نشان میدهد مسئولیت های مختلفی بر عهده ی او میگذارند که اخرین مسئو لیت او فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه(علیه السلام)است که قبل از عملیات خیبر عهده دار ان میشود .

با همین عنوان در عملیات بدر در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود میرساند مرثیه ی سرخ شهادت را نجوا میکند.

تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین روز 1363/12/23میباشد که جناز هی مطهرش با توجه به آرزوی قلبی خود او در این زمینه مفقود الاثر میشود و روح پاکش در تاریخ 1364/2/9در شهر مقدس مشهد تشییع میگردد.

منبع:خاک های نرم کوشک



دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 20:17 ::  نويسنده : سمـیــــــــــه

بیایید چشمهایمان را بشوییم و به گونه ای دیگر بنگریم فرشهای غفلت دل را بتکانیم .شیطان را از خود برانیم تکرار بر حاصل را از اندیشه مان دور کنیم ورخوت و سستی را کنار بزنیم.

بیایید کمی در سایه سار استقامت شهیدان و شهید دادگان خویش بغنویم و با تنفس در فضای خلوص انان جاتن بگیریم.

بیایید در کلاس معنویت معلولان وجانبازان اندکی الفبای ایثار را بیاموزیم.

بیایید شامه های خود را به عطر گلزخمهای مجروحان بسپاریم .بیایید از پنجره های بهار شهادت کمی نفس بکشیم. عزیزان شهید داده انقدر سخاوتمندند که به دیگران برای بوییدن گلهایشان رخصت بدهند و باغچه های بهاری خود را به روی همگان بگسترانند .خداوند فرموده است:((من در شکستگی دلهایم.)) بیایید خدا را در دل خانواده های مفقودان واسیران زیارت کنیم.



دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : سمـیــــــــــه

وصیت نامه اول

( بسم الله الرحمن الرحیم )

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد

ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد

ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - و امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن .

 

اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .

. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

 

وصیت نامه دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

خدایا ، خدایا ، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم .

خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .

خدایا ، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم .

خدایا ، در این دنیا چیزی ندارم ، هرچه هست از آن توست .

پدر و مادر عزیزم ، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم .

عباس بابایی

22/4/1361

21ماه مبارک رمضان



سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : زهــــــــــــرا

 

 

شهید عباس بابایی، بزرگ مردی كه در مكتب شهادت پرورش یافت مجاهدی كه زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و كرامت بود، رزمنده ای كه دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود.

از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باك. شهید بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تكمیل دوره به آمریكا اعزام شد.

شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریكا رفت. طبق مقررات دانشكده می بایست به مدت دو ماه با یكی از دانشجویان آمریكایی هم اتاق می شد. آمریكایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می كردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریكا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی كه از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود كه بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید كه نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است. همچنین اشاره كرده كه او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.

 

خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشكده خلبانی آمریكا را چنین تعریف كرده است: «دوره خلبانی ما در آمریكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی كه در پرونده خدمتم درج شده بود، تكلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این كه روزی به دفتر مسئول دانشكده، كه یك ژنرال آمریكایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود كه می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می كرد. او پرسش هایی كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد كه نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می كردم كه رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی كه برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یك لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای كار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم كه هیچ كار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را كه همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه كنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالی كه بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی كردم. ژنرال پس از چند لحظه سكوت نگاه معناداری به من كرد و گفت: چه می كردی؟ گفتم: عبادت می كردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است كه در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تكان داد و گفت: همه این مطالبی كه در پرونده تو آمده مثل این كه راجع به همین كارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود كه از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریكا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز كرد و گفت: به شما تبریك می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی كه رسیدم به پاس این نعمت بزرگی كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.»

با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – 14 به نیروی هوایی، شهید بابایی كه جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شكاری اف – 5 بود، به همراه تعداد دیگری از همكاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یكی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشكوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید كه شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 7/5/1360، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی كردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد.

بابایی، با كفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی كه در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید. او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری كه در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب كشور سپری كرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت كامل به انجام رسانید.

شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اكتفا نمی كرد، بلكه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشكلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود كه شركت می كرد. سرلشكر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی كه در دفاع از نظام، سركوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یك مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یكی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه كار اجرای عملیات، با یك فروند هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.

تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. یكی از راویان مركز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی كه در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام كرد كه یك فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط كرد برای كمك به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید.

مدت كوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود كه فرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالی كه گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یك از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل كابین به شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند كه تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشك در چشمان حاضرین به خصوص آنان كه آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده كه وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه ای بود كه از كودكی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاری و ایثار زندگی كرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود كه مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.



سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : زهــــــــــــرا

شهادت پنجره ایست به دنیای ناشناخته ملکوت ،شهید والا انسانی است که ازین پنجره سر بر میاورد و بلندای آسمان را به غبطه بر حال و رفتار خویش ، وا می دارد .

شهادت شب چراغی در شبهای بی چراغی تاریخ است !و شهید، نورافکنی است که بر دشت ظلمها و ظلمتها می تابد و نیز هجوم مقدسی است که زشتیها و پلیدیها را میتاراند .

شهادت شربت گواراییست که شهید ،از دست ساقی عشق و ایمان و هدف و تعهد میستاند و لا جرعه ، مینوشد شربتی که شفابخش و شادی افرین و شکوه افزاست .

شهادت بالهای کهکشانی اوج و عروج است ، و شهید شایسته ترین انسانی است که با این بالها ،عرصه ی پاک پهلوانی و پایداری و پیروزی را می پیماید . 



سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 21:48 ::  نويسنده : زهــــــــــــرا